خلاصه کتاب زوربای یونانی اثر کازانتزاکیس با ترجمه‌ محمد قاضی

نحوه‌ی آشنایی من با کتاب “زوربای یونانی” از طریق بخش‌هایی از کتاب بود که در شبکه‌های اجتماعی می‌دیدم و به یقین می‌دانستم که این کتاب حرف‌های زیادی برای گفتن با من دارد و همینطور هم بود.
از مقدمه‌ی زیبایی که توسط محمد قاضی نوشته‌ شده تا آخرین صفحات کتاب طوری بود که هر دم، آدم را به تفکر وا می‌داشت. من مدام زندگی و منش شخصیت‌های داستان را با خودم مقایسه می‌کردم و با خودم می‌گفتم کدام رویه، برازنده‌ی این زندگی بداهه‌ی فانی و زودگذر است؟
آیا من هم مانند زوربای ایرانی( محمد قاضی) و یونانی شخصیتی رها دارم یا یا نه مانند ارباب، خودم را در دام تفکرات قالبی که همواره از سوی اجتماع و اطراف به من القا شده گیر انداخته‌ام و از لذت‌ زمان حال _که تنها بهره‌ی ما از زندگیست_ بی‌بهره‌ام؟!
ناگفته نماند دیدگاه زوربا درباره‌ی زنان را دوست نداشتم که اگر کمی از دیدگاه زنانه‌ی ذهنم کم کنم و یک لحظه در جایگاه تفکر مردانه بنشینم، شاید برخی از دیدگاه‌‌های زوربا را بپذیرم.
در کل این کتاب برایم تلنگری بود که بنشینم و بار دیگر روی اندیشه‌هایم فکر کنم و چه بهتر از این!
__
موضوع داستان
داستان زوربای یونایی داستان مرد جوانی‌ست که با یک مرد دنیادیده به‌نام “زوربا” هم‌سفر می‌شود. این جوان، تا آخر کتاب بی‌نام می‌ماند اما، زوربای او را “ارباب” صدا می‌زند. زوربا شخصیتی شاد و شنگول دارد بطوریکه در مقابل ناملایمات زندگی روحیه‌ی شاد خود را نگه می‌دارد. زوربا از قید رسم‌ها و آئین‌ها رهاست طوری‌که دنیا را آنطور زندگی می‌کند که خود دوست دارد، فارغ از مادیات و مذهبی خاص؛ البته در کنار آن آزادی، زوربا فردی است که در کارش بسیار جدی‌ست و در حین انجام تمرکزش روی آن است.
ارباب خام است و در همنشینی با مردی جسور و بی‌عار، دچار تحولات روحی و فکری می‌شود.
باید آن را خواند تا لذت واقعی ذره ذره درون روحت بچکد. من که بعد از اتمام کتاب گریستم!
✍بهاره عبدی

کتاب پر است از جملات ناب. جرعه‌ای از کتاب:
حرفهایی هست که نمی‌توانم بگویم
شاید روزی آنها را برایت رقصیدم
چون می‌ترسم با کلمات
از عهده بیان‌شان برنیایم

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *