«خاما» رمان ایرانی، نوشتهی«یوسف علیخانی».
این رمان من را یاد گذشتهی پدر و مادرم انداخت که در خلال جنگ ایران و عراق از دیارشان تبعید و آواره شدند و بعدها مجبور شدند با وجود تمام کاستیها، به زندگی ادامه دهند.
خاما، روایت زندگی کُردهایی است که در آرارات به مبارزه با ترکهای ترکیه پرداخته و به دستور رضاخان به ارسباران تبعید و آوارهی شهر رو روستا میشوند.
در این رمان «خلیل» شخصیت اصلی داستان، نماد فردی که از یک خانوادهی جسور کُرد، زاده شده و در برابر تبعید و آوارگی مقاومت میکند.او در این میان این همه مشقت، عاشق میشود، و این عشق تا دم مرگ او را آسوده نمیگذارد.
«خلیل» در پی این تبعید اتفاقاتی برایش رخ میدهد که هر کدام از آنها، داستانی شنیدنی دارند.
دیدگاه من راجع به آن رمان:
_زاویهی داستان، اول شخص و از زبان «خلیل» بود، که این زاویه دید باعث میشد خواننده، خودش را در قالب خلیل جای دهد و حوادث را از چشم او ببیند.
_توصیفات و فضاسازی رمان بسیار زیبا بود به طوری که گویی فیلم خاما را میدیدی.
(نمونهای از توصیفات زیبا: پنیر کوزهای و نانِ نازک و برگ ِ درختیاش آنقدر تُرد بود که نمیشد باهاش لقمه گرفت و لقمه میشکست و پنیر و پیاز از زیرش بیرون میریخت.)
_هر فصل شامل چندین صحنه بود که این این صحنهها کمک میکرد که فضایازی داستان بسیار قابل لمستر شود.
_طنزها، تیکهها و لهجههای بسیار زیبایی در این رمان وجود داشت که فضای یک زندگی ایرانی را برایمان به تصویر میکشید.
_پاسکاری دیالوگها، پویایی صحنه را بیشتر کرده بود.
_خیالپردازیهای شخصیت اول، داستان را جذابتر کرده بود.
🍁«خلیل بود که با خاطری خوش خاما، خیالپردازی میکرد.»🍁
جرعهای از کتاب:
_آدمی وقتی از همه چیز دور میشود، مغزش بیشتر و بهتر حرکت میکند و تازه میفهمد قلبش نمیفهمیده است.
_سکوت همیشه حرف میزند؛ حرفهایش ترسناکتر از ظاهر آرامش.
_مرد اگر گریه نکند، بغض روزی سرش را خواهد خورد.
پ.ن۱: «خاما» نام دختر است.
پ.ن۲: جنگ ایران و عراق در مرزهای پاوه.(هانه گرمله)
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها