مسخ طبیعت

ای طبیعت
ای خدای پنهانِ پشت برگ‌ها
به تو باز خواهم گشت
می‌دانم روزی خاک خواهم شد
و میان تنت گم
چنانچه از اول بوده‌ام
می‌دانم در دل خاکت
یاخته‌هایم بذرشده
و از هر کدامشان جوانه می‌روید
آری می‌دانم روزی از میان آن جوانه‌ها
نرم می‌رویم
درخت می‌شوم
ریشه می‌دوانم
و می‌شکافم فضا را
زمان را
و هر آنچه حایل است میان من و تو
روزی شاخه‌هایم آسمانت را لمس خواهند کرد
و من این‌بار می‌ایستم به تماشای دنیایت
آسوده و رها از مسلخ انسانی،
در تنی سبز،
به روح تو حلول می‌کنم
ای طبیعتِ همیشه به انتظارم
می‌دانم عاقبت روزی به تو باز خواهم گشت
و این بار، خود تو می‌شوم
آنچنان که ما را از هم باز نشناسد
هیچکس

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *