نامه به خواهرزاده‌ای که زاده شد!

نامه‌ای کوتاه به باران
خواهرزاده‌ی نازنینم باران گیان!
از زمانی که پا به این جهان مجهول گذاشته‌ای، تا به اکنون که چهار سال سن داری، من به آن می‌اندیشم که تو چگونه خواهی زیست !؟

سوال‌هایت را، راجع به این همه گنگی و مجهولی جهان، چگونه پاسخ‌گو باشم!؟
منی که خود نمی‌دانم «چگونه در این کره‌ی خاکی زیست کنم و یا چرا باید زیست کنم!؟»
بگذریم!

شنیده‌ام و می‌نگرم که من، یکی از الگوهای زندگیت هستم؛ این را از تقلیدهایی که از رفتارهایم می‌کنی می‌فهمم. آه که از این ماجرا چقدر واهمه دارم!

باور کن بسیار سعی کرده‌ام که الگوی مناسبی برای تو باشم و تو را از بسیاری از چیزها نترسانم و بگذارم آزادانه فکر و رفتار کنی، با آزمون و خطای خودت؛ اما خب هم من انسان کاملی نیستم هم یک دست من صدا ندارد؛ چراکه تو در اجتماع زندگی می‌کنی و خواه یا ناخواه در بند افکار قالبی و هنجار‌های اجتماع گرفتار.
«چه کنم که نیست بودی و هست شدی و باید رنج انسان بودن را بکشی.»

می‌گویند باید رنج بکشی تا بزرگ شوی، در پی رنج نگرد کە خود همیشە میل به سمت تو دارد! یادت باشد اگر می‌خواهی از این دنیا جان سالم به در ببری، امید را به خود بقبولانی حتا امیدی اندک، چرا که امید است که قدم به قدم تو را به سمت جلو سوق می‌دهد و نمی‌گذارد دلت بمی‌رد در میان این‌ همه دل‌مردگی!

به هر‌حال بزرگ که شدی، آنچه که من از آن واهمه داشتم را درک می‌کنی. امید دارم که آن زمان از من به خوبی یاد کنی.
به قول یکی از نویسنده‌ها «با شاد بودنت از دنیا انتقام بگیر.»
تنت سلامت و لبت خندان.
✍️ بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *