ترم اول ارشد بودیم. ساعت اول، آمار داشتیم. آخر همان ساعت، استاد آمار به ما گفت که باید نرم افزار spss را روی لبتابمان نصب کنیم، چون برای حل تمرینات لازممان میشود.
همکلاسیهایم یا نرم افزار را روی لبتابشان داشتند یا بعدن کسی برایشان نصب میکرد. من میدانستم خوابگاهی هستم و کسی نیست این کار را برایم انجام دهد.
نرم افزار spss را روی فلشم ریختم و دنبال کسی میگشتم که آن را برایم نصب کند.
دوستم صنم، کنارم ایستاده بود و به من پیشنهاد داد که آن را به سال بالایی خودمان بدهم.
پیشنهادش را پذیرفتم و سالن دانشکده را برای یافتن سالبالایی زیر و رو کردم. آخر سر، کسی را نیافتم.
اتفاقی صنم، به همان اتاقی که ساعتی پیش در آن کلاس برگزار شده بود نگاهی انداخت.
با اشاره به من فهماند که یک آقای سالبالایی در کلاس نشسته و موقعیت خوبیاست که کارم را پیش او ببرم. من هم از خدا خواسته.
چون ترم اول بودم، کمی خجالت میکشیدم که بروم و درخواستم را بیان کنم. چند بار پایم را عقب کشیدم که نروم اما دل را به دریا زدم و به صنم هم گفتم با من بیاید.
آن آقا نشسته بود. سرش در لبتابش بود و کارهایش را انجام میداد.
سلام دادیم و او با تواضع لبتاب خودش را کنار کشید و با لبخند پرسید ترم چندم هستید و کارتان چیست؟
برایش توضیح دادم که که ترم اول هستیم و کارمان چیست.
فلشم را به او دادم. چون اطراف فلش را با نمد پوشانده بودم خندید و گفت« این کت را برایش دوختی که سردش نشود!؟»
خودم هم خندهام گرفت و هر سه خندیدیم.
البته حق داشت. جریان لباس دوختن برای فلش این بود که فلشم ریز بود. اندازه یک سوم بند انگشت. چند بار به خاطر، ریزی اندامش ته کیفم میرفت و قایم میشد. خدا میداند چه استرسی میکشیدم تا پیدایش میکردم.
ته فلش قسمتی را نداشت که بشود چیزی را به آن وصل کنم. گفتم فایده ندارد. باید برایش لباس بدوزم که حجیم شود. از نمد برایش لباسی صورتی دوختم و با چسپ، اطراف فلشم را پوشاندم.
خلاصه آن آقا نرمافزار را برایم نصب کرد و رفتیم.
روز بعد جلسهی ژورنال کلاب داشتیم. اساتید همه در یک کلاس بزرگ حضور پیدا کرده بودند و منتظر بودند که مسئول جسله دکتر بازیار بیاید و جلسه را برگزار کنند. دانشجویان هم در آن جلسات شرکت میکردند و ما هم شرکت کردیم.
همه جا سکوت بود. بالاخره استاد بازیار از راه رسید. همینکه او را دیدیم من و صنم هنگ کردیم. به هم نگاه کردیم.
تازه فهمیدیم که چرا آن آقا پرسید ترم اول هستید!
آن آقا که برایم نرم افزار را نصب کرد، همان استاد بازیار بود که همه منتظرش بودند!
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها